رفتي ز ديده ام كه كني ترك جان من
داني كه نيست كار جدائي به راه من
مرغي كه با ل و پرش را تو چيد ه اي
پرواز او ز بام خود بر بام دگرشنيده اي
گل را خزان گرفته و بلبل شكسته بال
افسرده باغبان كه نداند زبان گل
دارم عجب ز گردش اين چند روز عمر
گه گرم سازو باده و گه غم فزون فزون