حافظ
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
صائب تبریزی
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را
هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد
نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را
شهریار
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم تمام روح و اجزا را
هر آنکس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد
نه چون صائب که می بخشد سر و دست و تن و پا را
سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند
نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دل ها را
صادق چابک
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم تمام لحظه هایم را
نه جسم و روح می بخشم نه مال و ملک دنیا را
به نامش می کنم هر روز، همه احساس هایم را
چه شیرین می خواندمش
آن روزها
و
به تلخی می نویسمش
اکنون
نازنینم
یادم تورا فراموش
میرسد فردا و
باز تو نیستی
در چه حالی نازنین
با کیستی؟
میرسد فردا
که باید شاد باشم
از تمام غصه ها
آزاد باشم
پس چرا امشب
چنبن دیوانه ام
با کمی لبخند هم
بیگانه ام
بسته اند غمها
به زنجیرم چنین
گشته ام با اشک هایم
همنشین
خواب با چشمانم
غریبی میکند
خاطراتت بر دلم
حکم عجیبی میکند
گونه هایم را دگر
جایی برای اشک نیست
عاشقی مستانه چون من
در خیالت گوی کیست ؟
دلم خونه دلم خونه
از این غربت از این دوری
از این تنهایی ظالم
دارم دغ میکنم ای وای
دارم میشم یه دیوونه
تو این غربت که حتی آه
دوای غصه هایم نیست
چرا از من چنین دوری
خدای آرزوها کیست؟
چرا باز غم چرا باز غم
چرا هر روز تنهایی
چرا نمیرسم به تو
دارم دغ میکنم ای وای
چرا اشکام نمیشه کم؟
میان این همه شادی
کمی هم قسمت ما نیست
چرا با من نمی خندی
خدای آرزوها کیست؟
دلم گرفته دلم گرفته
ندارم طاقت این لحظه ها رو
که هر لحظه برام بی تو عذابه
دارم دغ میکنم ای وای
کجاست عشقم؟ چرا رفته؟
به هر لحظه به هر روز و به هر هفته
که در آن عشق پاکم نیست
کنم نفرین به آن لحظه
خدای آرزوها کیست؟؟؟
چو میدانم که می آیی
نمی میرم ز تنهایی
همیشه خاطرت در یاد
تو امیدم به فردایی
تمام آسمانها را
بر اندازم به تنهایی
قسم بر ربنای عشق
اگر دانم که رویایی
که میگوید که گل زیباست؟
تو زیبایی تو زیبایی
گلستان ها فدایت باد
تو شاهنشاهه گلهایی
شدست گوشم پر از آهنگ
ز خواندنهای تنهایی
بخوان ای بهترین آواز
تو مینایی تو مینایی
گله دارم از تو ای عشق
تو که اشکامو ندیدی
همه قلبمو شکستند
تو صداشو نشنیدی
این همه نامهربونو
در کنارم آفریدی
اما اون که آرزومه
بیقرارم آفریدی
****
تا کی باید با عکس اون
از لحظه ها گذر کنم
بوسه به عکسش بزنم
غصه هامو بیشتر کنم
تا کی باید با یاد اون
کبوترا رو پر کنم
با دیدن پروانه ها
گوش خدا رو کر کنم
داد بزنم بهش بگم
آه ای خدا آه ای خدا
این ها همه آزاده اند
پس من چرا؟ پس من چرا؟
بالی به من بده میخوام
فاصله ها رو بشکنم
برای دیدن گلم
از همه چیز دل بکنم
****
همه ستاره ها رو
خط بزن از آسمونم
به جاش اون برق چشاشو
بده یک لحظه نشونم
همه ترانه هامو
پیش چشمات میسوزونم
نا بزاری قطعه ای رو
واسه چشاش بخونم
****
بگیر از من لحظه هامو
بده یک لحظه نگاهش
همه دنیامو فنا کن
بده یک بوسه ز کامش
نفسم در سینه حبس کن
بده یک لحظه هوایش
هوسم را شعله ور کن
با شمیم گیسوانش
باز امشب نامه هایت خلوتم را آسمان کرد
باز امشب خاطراتت خاطرم را بی گمان کرد
باز امشب هم هوایت برگ سبزم را خزان کرد
باز امشب جمله هایت آتش عشقم کمان کرد
باز امشب غصه هایت زنده ام را نیمه جان کرد
باز امشب گفته هایت گفته ام را جاودان کرد -------> (( جز خدا تموم عشقا دروغن))
گفتی وقتی با تو هستم
غم و غصه ای ندارم
گفتی بی تو نمیتونم
بگذرونم روزگارم
گفتی از یادم نمیری
حتی واسه ی یه لحظه
گفتی فکر بی تو بودن
واسه من دروغ محضه
گفتی عشق و دوستیه ما
لحظه آخر نداره
مگه اینکه من بمیرم
که اونم با روزگاره
گفتی واسه دوریه من
از خدامون گله داری
گفتی واسه داشتنه من
سر به سجده میگذاری
گفته بودی که به جز من
کس دیگه ای نداری
گفتی بی من یه خزونی
ولی با من چون بهاری
همش دروغ بود؟
توی این دنیا خدا جون
همه میکنن جدایی
میشکنن همه ودا رو
چون نمی بینن کجایی
از تو میپرسم خدا جون
تویی که تنها خدایی
غم من از آدما نیست
پس چرا تو بی وفایی؟
از همه غمهای عالم
واسه من زندون ساختی
منی که دیوونه بودم
عاشق و مجنون ساختی
از تو میپرسم خدا جون
من چطور لایق این زندون بودم
منی که ترانه هامو
همه از عشق تو خوندم
من تو این زندون خاکی
ندارم جز تو هوایی
نمیخوام هیچی به جز عشق
عشق تو، بال رهایی
همه میگن تو خدایی
بی نیاز و بی ریایی
واسه تو هیچی بزرگ نیست
تو خدای عاشقایی
پس بیا با من وفا کن
لحظه ای سویم نگاه کن
بده جامی از وصالت
از غم و ماتم جدا کن
ادامه دارد...
با اینکه دوستم نداری
دوستت دارم خیلی زیاد
تموم دنیا به کنار
دلم فقط تو رو می خواد
مدرک دوست داشتن من
شعرای عاشقونمه
شعرای من شعر نیست
حرف دل دیوونمه
با اینکه چشمای تو
برام همش نشونست
جوابمو نمیدی
حرفات همش بهونست
بهونه هات واسه من
مثل اشکات دروغن
توی دلت دشمنام
نفرتمو نشوندن
با اینکه رفتم از دل
منو نبر تو از یاد
تموم خاطراتو
نسپر به شونه ی باد
به یاد عشق پاکم
گاهی برام گریه کن
یه قطره از اشکتو
به قبر من هدیه کن
با اینکه دنیای من
بازیچه زمونست
اما خدای دلم
تکه . یکی یه دونست
یادم میاد باز اون روزا
که بودن از جنس خدا
برای با تو بودن
هر روز میکردم دعا
فرشته بودی واسه من
پاک و منزه از گناه
دور از همه سیاهیا
جدا بودی از آدما
با دیدنت پر میزدم
با این خیال و فکر و حال
که تو هم منو دوستم داری
میرفتم تا آسمونا
تموم شد این خاطره ها
منو تو مال هم شدیم
واسه یه عشق پاک و ناب
همدل و هم قسم شدیم
برای تو هدیه دادم
حلقه ای از ستاره ها
تا که بدونن همگی
دوستت دارم خیلی زیاد
هلهله عاشقیمون
پیچید میون آدما
گفتن همه از عشقمون
چون عشق لیلی مجنونا
تا رسید اون شب سیاه
اشک و دیدم توی چشات
با هق هقت گفتی بهم
دوستت ندارم به خدا
تموم دنیا یه دفه
خراب شد روی سرم
گفتم برو شوخی نکن
دیگه نگو از این جکا
گفتی آره این یه جکه
از اون جکای گریه دار
اما داره حقیقت
شب و روزم شده فنا
گفتم چرا گفتم چرااااا
تو که دلت پیشم نبود
چرا گفتی دوستم داری
چرا منو گولم زدی
گفتی فقط منو داری
گفتی تو رو دوستت دارم
اما نه اندازه اون
گفتی میخوام برم دیگه
همیشه باشم پیش اون
گفتم برو ولی بدون
دوستت داشتم تا پای جون
این آخرین شعر منو
توی غروب عشق بخون